رها رها ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

رهای پاییزی ما

برف شهمیرزاد

روز جمعه من و محمد تصمیم گرفتیم که رها رو ببریم شهمیرزاد تا اولین برف زمستونی رو تجربه کنه با وجود سرمای زیاد و نگرانی از مریضی که مبادا سرما بخوره . تو شهمیرزاد برف زیاد باریده بود وهمین طور هم می اومد برخلاف تصور خیلی هم شلوغ بود و مردم خوشحال از این نعمت خیلی ها در حال درست کردن آدم برفی بودن تو میدون یه عده ای آدم برفی خوشگلی درست کرده بودن که به محض پیاده شدن از ماشین از ما خواستن که رها رو ببریم تا با آدم برفیشون عکس بندازه اونها هم  از رها عکس گرفتن و میگفتن دخترتون مثل برف میمونه خلاصه خیلی خوش گذشت   ...
16 بهمن 1393

جشن تولد یکسالگی رها (1393/10/19)

  تولد رها با یک ماه تاخیر انجام شد البته بخاطر محرم و صفر بود ما هم تصمیم گرفتیم روز تولدت  ولادت پیامبر اکرم و امام جعفر صادق باشه  از اونجایی که رها خانم کوچولو تشریف دارن فقط مهمانهای درجه یک را دعوت کردیم و ازشون خواستیم که حدود ساعت 6 بیاین تا قبل از اینکه رها خسته بشه مراسم تولد رو انجام بدیم مهمانهای عزیزمون با نیم ساعت تاخیر رسیدن و خدا رو شکر تولد رسما شروع شد        در ضمن تم تولد توت فرنگی بود لباس رها خانمو مامان هنرمندش درست کرده بود . برای عصرونه من و محمد کلی زحمت کشیدیم تا از مهمونهای گلمون به بهترین نحو پذیرایی کنیم تا این جش یه خاطره خوب تو ذهن همشون بر...
20 دی 1393

شب یلدا

شب یلدا خونه ی مامان جون بودیم خیلی خوش گذشت مخصوصا به رها جون کلی رقصید و گل سر سبد محفل امسال ما بود با اون لباس هندونه ایش که مامان جونش براش بافته بود    ...
30 آذر 1393

یک سالگی دردانه ما

رهای نازم دختر یکی یدونهی ما امروز یکساله شد دختر پاییزی که با اومدنش برای ما یک دنیا   شادی  آورد   دختری که زیباترین لحظات زندگیمونو رقم زد و از عشق نابش سرمست مون کرد.   امروز یک ساله که  با  عطر تنت و لطافت دستهای کوچیکت زندگی می کنم . امروز یک ساله که مادر شدم . رهای شیرینم ، تولد شیرینت مبارک.   کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم که خود گنجینه زیبایی های عالمی . ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم    ( بابا )   از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد ، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت ...
23 آذر 1393

اولین ها ...

افتادن بند ناف92/9/30 اولین حمام رفتن 92/10/3 اولین مسافرت ( شمال ) 93/3/15 اولین باری که تو رورويک نشستی 93/2/5 اولین باری که غلت زدی 93/1/26 اولین باری که با کمک نشستی 93/3/2 اولین کلمه دددددد بابابابابا 93/4/3 اولین دندون  93/4/30 اولین باری که به مشهد رفتی 93/7/18 اولین غذای خانواده 93/9/13 ( قیمه بادمجان )  
23 آذر 1393

اولین آرایشگاه

امروز رها رو بردیم پسران خورشید مثل یه شهر بازیه هر جایی رو نگاه کنی وسایل بازی میبینی خیلی جالب بود رها متعجب نگاه میکرد تا اینکه با اون محیط انس گرفت آرایشگره با صبر و حوصله با رها صحبت میکرد کلی قربون صدقش میرفت ولی رها ازش میترسید و نمیذاشت به موهاش دست بزنه  خلاصه تو بغل محمد با ناز و نوازش موهای خوشگلم کوتاه شد  آرایشگر هم گفت که هر ماه رها رو بیارین اینجا تا با محیط بیشتر آشنا بشه و بازی کنه از کارشون و محبتی که به بچه ها میکردند خوشم اومد   ...
20 آذر 1393

بدون عنوان

رها جون تو آستانه یک سالگی کلی چیز یاد گرفته  گوشی تلفنو بر میداره میگه ال بابا ماما .بهش میگم arms up دستشو بالا میبریه و میگم arms down  پایین میاره goodbye میگم بای بای میکنه و Helloo دستشو میبره کنار سرش این کارشو  مامان جونش بهش یاد داده finger و eye و nose را هم میدونه البته فارسی این کلماتو هم خوب بلده شعرهایی که براش میندازم با خودش زمزمه میکنه کتابهاشو که میارم جلوش دوست داره انگشتمو بگیره و روی عکس ها بزاره از من هم میخواد که نامشونو ببرم بازی کلاغ پر رو هم دوست داره بهش میگم کلاغ میگه د گنجشک د .اتل متل توتوله را روی پاهای خودش انجام میده .به محض شنیدن صدای نوحه محکم و با دو دست سینه میزنه البته عاشق  اذانه و ...
17 آذر 1393

آرامش

در آستانه ی یکسالگیت این روزها من تو سال گذشته سیر می کنم و تک تک لحظه های نابش رو زندگی می کنم بعضی وقتها حتی چشم هامو می بندم و سعی می کنم لحظاتی را که تو دلم تکون میخوردی حس کنم چقدر شیرینه با تو بودن و از تو گفتن فرشته ی نازم . رهای قشنگم روز به روز عاشقانه تر می پرستمت و روزی هزار بار به خاطر داشتن وجود نازنینت خدای خود را شاکرم .
12 آبان 1393