رها رها ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

رهای پاییزی ما

برف شهمیرزاد

روز جمعه من و محمد تصمیم گرفتیم که رها رو ببریم شهمیرزاد تا اولین برف زمستونی رو تجربه کنه با وجود سرمای زیاد و نگرانی از مریضی که مبادا سرما بخوره . تو شهمیرزاد برف زیاد باریده بود وهمین طور هم می اومد برخلاف تصور خیلی هم شلوغ بود و مردم خوشحال از این نعمت خیلی ها در حال درست کردن آدم برفی بودن تو میدون یه عده ای آدم برفی خوشگلی درست کرده بودن که به محض پیاده شدن از ماشین از ما خواستن که رها رو ببریم تا با آدم برفیشون عکس بندازه اونها هم  از رها عکس گرفتن و میگفتن دخترتون مثل برف میمونه خلاصه خیلی خوش گذشت   ...
16 بهمن 1393

جشن تولد یکسالگی رها (1393/10/19)

  تولد رها با یک ماه تاخیر انجام شد البته بخاطر محرم و صفر بود ما هم تصمیم گرفتیم روز تولدت  ولادت پیامبر اکرم و امام جعفر صادق باشه  از اونجایی که رها خانم کوچولو تشریف دارن فقط مهمانهای درجه یک را دعوت کردیم و ازشون خواستیم که حدود ساعت 6 بیاین تا قبل از اینکه رها خسته بشه مراسم تولد رو انجام بدیم مهمانهای عزیزمون با نیم ساعت تاخیر رسیدن و خدا رو شکر تولد رسما شروع شد        در ضمن تم تولد توت فرنگی بود لباس رها خانمو مامان هنرمندش درست کرده بود . برای عصرونه من و محمد کلی زحمت کشیدیم تا از مهمونهای گلمون به بهترین نحو پذیرایی کنیم تا این جش یه خاطره خوب تو ذهن همشون بر...
20 دی 1393

شب یلدا

شب یلدا خونه ی مامان جون بودیم خیلی خوش گذشت مخصوصا به رها جون کلی رقصید و گل سر سبد محفل امسال ما بود با اون لباس هندونه ایش که مامان جونش براش بافته بود    ...
30 آذر 1393

یک سالگی دردانه ما

رهای نازم دختر یکی یدونهی ما امروز یکساله شد دختر پاییزی که با اومدنش برای ما یک دنیا   شادی  آورد   دختری که زیباترین لحظات زندگیمونو رقم زد و از عشق نابش سرمست مون کرد.   امروز یک ساله که  با  عطر تنت و لطافت دستهای کوچیکت زندگی می کنم . امروز یک ساله که مادر شدم . رهای شیرینم ، تولد شیرینت مبارک.   کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم که خود گنجینه زیبایی های عالمی . ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم    ( بابا )   از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد ، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت ...
23 آذر 1393

اولین ها ...

افتادن بند ناف92/9/30 اولین حمام رفتن 92/10/3 اولین مسافرت ( شمال ) 93/3/15 اولین باری که تو رورويک نشستی 93/2/5 اولین باری که غلت زدی 93/1/26 اولین باری که با کمک نشستی 93/3/2 اولین کلمه دددددد بابابابابا 93/4/3 اولین دندون  93/4/30 اولین باری که به مشهد رفتی 93/7/18 اولین غذای خانواده 93/9/13 ( قیمه بادمجان )  
23 آذر 1393