رها رها ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

رهای پاییزی ما

مادر یعنی ...

  مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری   مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی   مادر یعنی به تعداد آرامش همه خواب های کودکانه تو ،بیداری   مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دست هایی که عمری به پای بالیدن   تو چروک شد   مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای   دلتنگی تو بود   مادر یعنی مادر   مادرم حتی هزار سال بگذره ، من تا ابد عاشقتم   ...
20 آبان 1392

خاطرات رها تو دل مامانش

شروع   تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای   مسکن،رحم را برای  چند ماه اجاره کردم...البته به محض تمام شدن   مهلت،صاحبخانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد   توی کوچه !!!    اظهار وجود   هنوز کسی از وجودم خبر ندارد . البته وجود که چه عرض کنم ، هر چند   ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم   می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد .   زندان    گاهی وقت ها فکر می کنم مگه چه کار بدی کردم که مرا ب...
29 مهر 1392

خدا و کودک

کودک نجوا کرد : خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز   خواند ولی کودک نشنید.   پس کودک فریاد زد : خدایا با من صحبت کن و آذرخش در آسمان غرید   ولی  کودک متوجه نشد .   کودک فریاد زد : خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد    شد ولی  کودک نفهمید.   کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت : خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را   بشناسم .    پس خدا نزد کودک آمد و  او رالمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را   شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد. ...
8 مهر 1392

شروع زندگی ...

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید می گویند که فردا   مرا به  زمین می فرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می   توانم برای زندگی آنجا بروم؟ خداوند  پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی    را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود.   کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن   و آواز و شادی کاری ندارم.   خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند   خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خ...
7 مهر 1392

جشن سیسمونی ( 1392/6/28 )

ببخشید یادم رفته بود که جشن سیسمونیتو از قسمت عدم نمایش در وبلاگت خارج کنم  روز پنج شنبه یک تعداد از فامیل هارو دعوت کردیم تا بیاینو وسایل خوشگلتو که مامان جونت زحمت همه ی اونا رو کشیده بود ببینن من و بابایی هم یه عصرونه مختصری درست کردیم و مهمونها اومدن اول وسایلتو دیدن و بعد یک مقدار رقصیدن به شما کوچولوی نازم هم خیلی خوش گذشت  عصرونه شامل : تیرامیسو - سالاد ماکارونی - آجیل - پفک و میوه و چای و شربت  گیفت هم برای کوچولوهای توی مهمونی درست کردم که از طرف شما به اونا دادم داخل گیفت ها شکلات پستونکی پاستیل مداد تراش جوراب بود        ...
28 شهريور 1392